عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

خاطره یک روز قشنگ 14-5-1392

عزیز دلم بعد از مدتها اومدم تا از روز تولدت برات بگم . همونطور که گفته بودم من چند روز بود که استراحت مطلق شده بودم و خونه مامان جون بودم . روز یکشنبه 13 مرداد حالم زیاد جالب نبود البته نمی دونستم دلیلش چیه و مسلما تا زمان به دنیا اومدنت خیلی وقت داشتیم . خلاصه اون روز خیلی بهونه گیر شده بودم و از بابات خواستم تا بیاد و بریم بیرون اما بابات به خاطر اینکه می خواست فردا صبحش بره سر کار و سحر هم می خواست بیدار بشه نیومد و زود خوابیده . من هم که مثل شبای گذشته توی خونه شب گردی می کردم ساعت سه نصف شب حس کردم کمی آبریزش دارم اما اهمیت ندادم و شروع کردم به آب خوردن ، آخه دکتر گفته بود باید مایعات زیاد بخورم خلاصه اون شب چندین بار این وضعیت تکرار شد...
25 مهر 1392

دوماهگی

امروز می خوام در مورد واکسن دو ماهگیت بگم خانم گل . ماشالله این چند وقت انقدر شیرین شدی که من اصلا وقت نمی کنم به هیچ کاری برسم حتی یه غذای گرم هم نمی تونم بخورم عزیزم . برای همین انقدر دیر وبلاگتو دارم به روز می کنم . الان که دارم می نویسم شما بعد از بازی کردن با خودت خوابت برد البته هرازگاهی سر و صدات بلند میشه و نمی ذاری که من کاری بکنم عزیزم برای واکسن دو ماهگیت روز دوشنبه 15 مهر رفتیم درمانگاه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتن . قدت 55 سانت وزنت 4200 گرم و دور سرت 37 سانت . عزیزم کلی مامانی رو دعوا کردن و گفتن که خیلی وزنت کمه . عزیزم مامانی هم از اون روز تا حالا خیلی غصه می خوره که چرا شما انقدر کوچولویی بعد از اون بابایی شم...
25 مهر 1392

تولدت مبارک

عسل خانم دنیا اومد  دختر گلمون یک ماه زودتر از موعد به دنیا اومد  روز دوشنبه 1392/5/14 ساعت 13:40 با وزن 2700 و قد 44 سانتیمتر .
3 شهريور 1392

اوضاع اضطراری

مامان فدات شه که حسابی از روز جمعه منو ترسوندی و من هنوز خیالم از بابت شما راحت نشده . روز جمعه با بابایی رفتیم خونه مامان جون استقبال خاله جونت حالم هم کاملا خوب بود خلاصه خاله جونت اومدن ومراسم استقبال و گوسفندکوشون انجام شد و اومدیم نشستیم صحبت کردن که من حس کردم حالم زیاد جالب نیست . خلاصه اون روز با دل درد و کمر درد به من گذشت فردا می خواستم برای چکاپ هفتگی برم مرکز بهداشت بابایی منو رسوند و خودش منتظرم موند وقتی به مامای اونجا گفتم که دیروز درد داشتم خیلی منو ترسوند و ازم خواست تا فورا به متخصص مراجعه کنم . خلاصه برام چند روز مرخصی نوشتن و وبهم گفتن حسابی استراحت کنم . البته مامانی من خودم هم کمی مقصر بودم چون زیاد این مسئله رو جدی نگ...
8 مرداد 1392

بدون عنوان

خانوم گل سلام الان که دارم این مطلبو برات می نویسم شما فکر کنم تو خواب ناز تشریف داری چون اصلا تکون نمی خوری . فدات شم دوروز پیش بالاخره تونستم سکسکه هاتو بفهمم . قربون اون سکسکه کردنت بشم که وقتی به مامان جون گفتم کلی ذوق کرد و قربون صدقت رفت . روز سه شنبه اول مرداد نوبت سونوگرافی داشتم و از قبل مشخص کرده بودم که اجازه بده بابایی هم بیاد داخل تا هم ضربان شما رو بشنوه و هم شما رو ببینه ولی متاسفانه انقدر سونو شلوغ بود و دونفر دونفر می فرستادن داخل ، اجازه ندادن بابایی بیاد داخل و اون موقع قیافه من  و بابایی   خلاصه رفتم داخل و روی تخت خوابیدم و با اولین کلمه دکتر انگار که یک سطل آب سرد روی سرم خالی کردن  وضعیت جنین ب...
3 مرداد 1392

از همه جا

عروسک مامان سلام . عزیز دلم این روزا ، روزای نسبتا آرومیه خداروشکر . البته چند تا اتفاق افتاده مثلا اینکه مامان از 5 شنبه هفته گذشته به خاطر دیابت بارداری و بخاطر سلامتی جنابعالی مجبور شده انسولین تزریق کنه . قربونت برم چه بلاهایی که سر مامان نیوردی . مامانت که تا دیروز (منظورم قبل از بارداریه) برای آمپول زدن کلی به تزریقاتی التماس می کرد که توروخدا یواش بزن ، حالا دیگه روزی دوبار برای خودش انسولین می زنه . عزیزم ببین خاطرت چقدر عزیزه که من یک عدد مامان ترسو روزی دوبار برای خودم انسولین می زنم . روزای اول برام مثل کابوس بود قبل از تزریق کلی گریه می کردم . باباییت هم منو مسخره می کرد می گفت مگه درد داره و یا ترس داره . البته این کارو...
27 تير 1392

ماه مبارک رمضان

  خانم طلا امروز اولین روز از ماه مبارک رمضانه . یکمی دلم گرفته چون مامانی هر سال از چند روز قبل از شروع رمضان روزه می گرفت ولی امسال بخاطر سلامتی شما نمی تونم روزه بگیرم . امروز حال عجیبی داشتم هر چی می خواستم بخورم عذاب وجدان داشتم و خجالت می کشیدم .  اینم یه جورشه دیگه      دانستنی های تغذیه در ماه مبارک رمضان : هر ساله پس از ماه مبارک رمضان اکثراً یا افزایش وزن پیدا می کنیم یا ضعیف شده و دچار بیماری های گوارشی می شویم. این عوارض از آنجا ناشی می شود که یاد نگرفته ایم اصولی روزه بگیریم .  پرخوری و بدخوری دلیل عمده این عوارض است . تغذیه صحیح در ماه رمضان بسیار اهمیت دارد و باید مواد غذ...
19 تير 1392

تولدم

تا جایی که یادمه همیشه روز تولدم بهترین و مهمترین روز زندگیم بوده . اما  امسال به یمن ورود شما مطمئنم از همیشه تولدم قشنگتره .                    عزیزم دیروز با اینکه حالم خوب نبود و خیلی بی حال بودم ولی تموم خونه رو تمیز کردم                  برای اینکه امروز مهمترین روز زندگی منه .                            ...
13 تير 1392

قند خون

عزیز دلم سلام خانمم دیروز نیمه شعبان بود و همه جا جشن و سرور ، ولی من یکمی دلم گرفته بود و ناراحت بودم در واقع بهتره بگم نگران بودم . نگران بخاطر وضعیت قند و فشارم . دیروز بابایی مرغ خریده بود و وسایلمونو جمع کردیم به همراه پدربزرگ و مادربزرگ و عمو مهرداد رفتیم صحرا (یه جایی که بهش میگن ونایی) خیلی باصفاس و البته شلوغ . جات خالی بهمون خوش گذشت ولی این نگرانی دست از سر مامانی برنمی داره . تا ساعت 8 اونجا بودیم و 8 شب برگشتیم مامانی حسابی خسته شده بود . امروز صبح هم رفتم پایگاه بهداشت برای کنترل وضعیت جنابعالی و برای نشون دادن آزمایشم . فدات م خدا رو شکر فشارم و ضربان قلب شما خوب  اما خانم دکتر وقتی آزمایش قندمو دید خیلی نگران شد ...
4 تير 1392