عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

دوماهگی

1392/7/25 13:50
نویسنده : مامان
246 بازدید
اشتراک گذاری

امروز می خوام در مورد واکسن دو ماهگیت بگم خانم گل . ماشالله این چند وقت انقدر شیرین شدی که من اصلا وقت نمی کنم به هیچ کاری برسم حتی یه غذای گرم هم نمی تونم بخورم عزیزم . برای همین انقدر دیر وبلاگتو دارم به روز می کنم . الان که دارم می نویسم شما بعد از بازی کردن با خودت خوابت برد البته هرازگاهی سر و صدات بلند میشه و نمی ذاری که من کاری بکنم لبخند

عزیزم برای واکسن دو ماهگیت روز دوشنبه 15 مهر رفتیم درمانگاه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتن . قدت 55 سانت وزنت 4200 گرم و دور سرت 37 سانت . عزیزم کلی مامانی رو دعوا کردن و گفتن که خیلی وزنت کمه . عزیزم مامانی هم از اون روز تا حالا خیلی غصه می خوره که چرا شما انقدر کوچولویی گریه

بعد از اون بابایی شما رو خوابوند روی تخت تا برات واکسن بزنن قربونت برم که خواب بودی و با گریه و جیغ بیدار شدی ولی یه کم که گذشت بازم سریع خوابت برد و اومدیم خونه تا ظهر خوب بودی ولی از ساعت 2 دردت شروع شدی و چنان گریه می کردی که منم گریه افتادم . دیگه شروع کردم بهت قطره استامینوفن دادم تا شب بی حال بی حال بودی و خبری از تب نبود . ولی عزیزم نصف شب دیدم داری ناله می کنی بیدار شدم دیدم داغی وقتی تب سنج گذاشتم دیدم یک درجه تب داری سریع دستمال روی صورتت و پاهات گذاشتم دیدم تبت اومد پایین و خداروشکر تا صبح هر دوتامون راحت خوابیدیم .

از طرفی هم چون بابایی باید می رفت دانشگاه عزیزم ماهگرد دوماهگیتو با چند روز تاخیر برات گرفتیم 

 

 

و اما عکس های دوماهگیت گلم :

 

 عسل و عروسکاش

 

قربون اون خنده های قشنگت برم مامانی ... بخدا عشقی عشق قلبماچ

زیبای خفته من 

 

دیروز هم رفتیم خونه عزیزت تا گوشتو سوراخ کنه . قربونت برم که انقدر خانم بودی و اصلا گریه نکردی.

 این روزا کلی با مامانی و بابایی حرف می زنی و درد دل می کنی گلم . و من فقط خدا رو بخاطر این موهبتش شکر می کنم و از نظر من تو جبران تمام نداشته های منی عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان لي لي
26 مهر 92 2:01
مرسي كه بم سر زدين، زندگي سرشار از غم ها و شادي هاست، آوا زماني اين وبلاگ و ميخونه كه بزرگ شده و اون موقع ميبينه ميشه با تمام غم ها زندگي كرد و ........ ممنون از نصيحتت گلم، 😘 دخمل نازت و ببوس، بازم بيا پيشم خوشحال ميشم، ايشالله بيست ماهگيش، دويست ماهگيش و ......... 💐💐💐💐💐
مامان لي لي
26 مهر 92 14:05
لطف كردي عزيزم، منم با افتخار شمارو به نام عسل نفس لينك كردم، 😘 به أميد اينكه دوست هاي خوبي براي هم باشيم💐
عسل كوچولومو ببوسسسسسسسسس💋


منم امیدوارم شما هم آوای عزیزو ببوسید بوس بوس
مامان لي لي
27 مهر 92 0:21
مرسي مامان جوني
به خدا عسل شمام دست كمي از هلو نداره😘😘
ببوس گل دخترم و


مرسی عزیزم انشالله عسل هم مثل آوا جونی خواستنی بشه بوس بوس
مامان لي لي
27 مهر 92 0:51
لباس عسل و ديدم غصمه خوردم ماماني، منم لنگه اش رو براي آوا از فروشگاه مهرگان تو پاساژ نبوته هفت حوض خريده بودم اما تا اومد اندازه اش بشه فصلش تموم شد و منم نو بخشيدمش😂[h
مامان گلشيد
27 مهر 92 9:43
خدا حفظش كنه اين دخمل خوشگل و ماه رو عزيزم اگه دوست داشتي به وبلاگ دختر منم يه سري بزن اميدوارم صدسالگيش رو جشن بگيري گلم
مامی آنا
27 مهر 92 17:04
شما هم با افتخار لینک شدید .عسل شیرین را ببوسید


ممنون عزیزم
مامان لي لي
28 مهر 92 16:22
مرسي ماماني خوب و مهربون
عسل نازم و ببوس،
اميدوارم غول چراغ جادو تمام آرزوهاي شما و عسل جوونيم و بر آورده كنه😘😘😘


قربون قلب مهربونت انشالله برای همه اینطور باشه خانم گل
مامان گلشيد
29 مهر 92 10:05
عكس جديد
مامان لي لي
30 مهر 92 15:07
مرسي ماماني خوب و مهربون كه انقد با محبتي و تنهامون نميزاري😘😘😘😘😘
مامان لي لي
3 آبان 92 5:57
سلام ماماني كجايي كم پيدايي
عيدت مبارك
عسل جوني و. ببوس😘


سلام عزیزم عید شما هم مبارک همین دور و اطرافم
مامان لي لي
4 آبان 92 16:10
مرسي عزيزم 😘😘😘
مامان لي لي
4 آبان 92 16:11
عسل جونيم و ببوس😘😘😘


ممنون عزیزم شما هم آوای دوست داشتنی رو ماچ مالی کن
بهار
4 آبان 92 17:04
قالب وبلاگ سفارشی برای کوچولوی عزیزتون. http://ghalebe-weblog.blogfa.com
افسانه(مامان فاطمه)
5 خرداد 93 12:21
کجایی پس دوست جونی چرا ما رو فراموش کردی نه ماهگی جوجه هامون داره تموم میشه و تو همچنان ما رو بی خبر از خودت و دختر نازت کذاشتی دلمون تنگ شده خب بیا یه پست کوشولو بزار و برو به کارات برس