عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

قند خون

1392/4/4 19:40
نویسنده : مامان
235 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام

خانمم دیروز نیمه شعبان بود و همه جا جشن و سرور ، ولی من یکمی دلم گرفته بود و ناراحت بودم در واقع بهتره بگم نگران بودم . نگران بخاطر وضعیت قند و فشارم .

دیروز بابایی مرغ خریده بود و وسایلمونو جمع کردیم به همراه پدربزرگ و مادربزرگ و عمو مهرداد رفتیم صحرا (یه جایی که بهش میگن ونایی) خیلی باصفاس و البته شلوغ . جات خالی بهمون خوش گذشت ولی این نگرانی دست از سر مامانی برنمی داره . تا ساعت 8 اونجا بودیم و 8 شب برگشتیم مامانی حسابی خسته شده بود .

امروز صبح هم رفتم پایگاه بهداشت برای کنترل وضعیت جنابعالی و برای نشون دادن آزمایشم . فدات م خدا رو شکر فشارم و ضربان قلب شما خوب  اما خانم دکتر وقتی آزمایش قندمو دید خیلی نگران شد برای همین مجدد برای من ازمایش نوشت و منو به یه دکتر متخصص در زمینه دیابت معرفی کرد . وقتی از بهداشت برگشتم مامان جون و خاله جونت می خواستن برن بیرون من هم با اونا کمی پیاده روی کردم (هر چند که بعدش با دردی که سراغم اومد کلی پشیمون شدم) و ماجرا رو برای خاله جون تعریف کردم از اونجایی که من امروز شیفت بعداز ظهر سرکار بودم خاله جون قبول کرد که برگه ازمایشو پیش دکتر خودم ببره و با اون مشورت کنه . وقتی پیش دکتر رفته بهش گفته بود که پیش متخصص برم و اون برام رژیم غذایی در نظر بگیره و بعد از اون مجدد آزمایش قند بدم و کلی خاله جونو امیوار کرده بود که این مشکل با رژیم رفع میشه. حالا عزیز دلم فردا قراره برم پیش متخصص انشالله به کمک هم این دو ماه رو هم پشت سر می ذاریم و شما سالم و سلامت میای تو بغل مامانی .

عزیزم راستی الان 5 روزه که وارد ماه هشتم شدی انشالله هفته دیگه هم میریم سونو تا از وضعیت شما باخبر بشم . امیدوارم همه چیز خوب و طبیعی باشه . girl_pinkglassesf.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)