این چند روز
این روزا حسابی سرمون شلوغ بود روز چهارشنبه عروسی خواهر زنعموت دعوت بودیم و شما مثل همیشه خیلی خانم بودی فقط موقعی که چراغ ها رو خاموش می کردن و رقص نور بود یکمی اذیت می شدم خانم گلم . اون روز اول بردمت حموم و لباس خوشگل پوشیدی و راه افتادیم به سمت عروسی خانم گلم. عزیز دلم روز پنجشنبه صبح که از خواب بیدار شدم دیدم نخی که توی گوش چپت بود از گوشت دراومده بود برای همین مجبور شدم گوشواره هاتو بپوشم گوشت خوشگلم . این گوشواره ها رو پدرجون قبل از اینکه شما به دنیا بیای برات خریده بود . بعد از ظهر هم با هم رفتیم خونه دخترعمه مامانی که یه مهمونی زنونه بود خانمم شما هم اونجا کلی غریبی کردی و کلی گریه کردی عزیزم...
نویسنده :
مامان
16:14