عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

هدایا

1392/8/5 16:10
نویسنده : مامان
235 بازدید
اشتراک گذاری

 این پست مربوط به هدیه هایی هست که دوستان زحمت کشیدن برای شما آوردن البته به غیر از هدیه های نقدی .

این لباسای خوشگلو خاله جونت از چین برات سوغاتی آورده به اضافه پاپوش و گیر سرهای خوشگل و چوب غذاخوری چینی .

این سلیقه پسرخاله سبحانه

این هم سلیقه عمو علی بابای سبحان 

این هم سلیقه خود خاله جونت . دست همشون درد نکنه.

این کیف هم اولین بار که رفتی خونه خاله جونت بهت هدیه داد .

النگوهاتو یکیشو خاله سیمین خریده و لنگ دوم رو خاله زهرا .

این کیف و قلک هم وقتی رفتی خونه خالیه سیمین بهت هدیه داد .

پلاک وان یکاد رو هم مامان جون برات خرید و من برای اینکه دستم بهش نخوره چسب بهش زدم.

 

این پاپوش های خوشگل هم هدیه لیلا خانم دوست مامان جونه.

اینها هم از طرف عمو محمد و خاله میترا دوست باباییه.

دست همشون درد نکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان لي لي
5 آبان 92 18:07
مباررررررركت باشه خاله جوني هديه هات ايشالله همشون و به خوشي و با تن سالم ميپوشييييييي عزيز دلم😘😘😘😘




ممنون خاله جونی


مامان لي لي
5 آبان 92 18:10
منم دلم كادووووووووو خواست
عسلي بت حسودييييييييم شد 😭😭
بووووووووس به عسل نفس مامانش
مامان گل ممنونم كه انقدر مهربونييييي😘😘😘


خاله جون قابلتو نداره هر کدومو خواستی بگو تا عسلی برات بفرسته
مامان لي لي
6 آبان 92 3:55
ماماني تعارف اومد نيامد داره ها.....
لباساي عسلي به خودم نميخوره اما به آوا جونم چراهااااااا😘😘😘😘
ايشالله كه مبارك عسل جونم باشه و به شادي استفاده كنه، ببوس ناز دخترم و


عزیزم قابل آوای گلمو نداره بدون تعارف
مامان گلشيد
6 آبان 92 8:25
مبارك باشه اين همه كادو گرفتي عزيزم من عاشق كيتي ام لباس كيتي اش خيلي خوشگله به شادي و خوشحالي ازشون استفاده كني
واسه همه اونايي كه كادو دادن


ممنون عزیزم .
مامان لي لي
6 آبان 92 13:02
راستش عزيزم من خيلي زود شروع به كار كردم، هم درس خوندم و هم كار كردم سرگذشت ام رو تو روايتي از دختري از. شرق تهران نوشته بودم بگذريم از سال ٨٤ دارم كار ميكنم خواهر گلم الانم به لطف خدا موقعيت خوبي دارم از سال٨٦ من براي اوا پرستار گرفتم از صبح تا ٤.٥ كه برسم خونه بعدشم خودم دربست پيششم تا فردا صبح
مامان لي لي
6 آبان 92 13:08
ميتونم ببرمش مهد كودك شركت أول از همه مهد براي بچه هاي زير سه سال أصلا خوب نيست و تأثير رواني بدي تو بزرگسالي براشون داره، دوم اوا چون شب ها تا صبح بيداره دلم نمياد خواب زده اش كنم به خانم حدودا پنجاه سالس كه الحق بي نظيره البته ناگفته نماند، حمام آوا، درست كردن غذاش، گرفتن ناخن هاش و شستن لباس هاش و...... همه و همه با خودمه و تايم پرستار اوا فقط خوابه و اون خانم لطف ميكنن دو ساعت به دوساعت شير خشك اش را بهش ميدن، و در صورت لزوم پوشك عوض ميكنن
مامان لي لي
6 آبان 92 15:39
اوا هم همين طور بود الانم همينه ببخشيدا ولي نبايد بزاري اينجوري باشه وقتي بزرگتر هم بشه وابستگيش بيشتر ميشه و عزت نفسش مياد پايين وقتي من از سركار ميام اوا جوري رفتار ميكنه كه ميگم وأي خدا به فريادم برسه يك سالشه اينه وأي به روزي كه بزرگتر بشه مثل بزرگ ها قهر ميكنه بأم تا چند ساعت أصلا بم محل نميده به خدا حتي صورتش و ازم برميگردونه بعدش كه يخش وارفت حسابي مياد و خودش و برام لوس ميكنه واقعا اگر كار كردن و دوست داري از حالا عادتش بده يه تايم هايي رو بده همسرت يا..... بهش شير خشك بدن، ساعت هايي رو تو خونه بزار پيش همسرت بمونه
مامان لي لي
6 آبان 92 15:44
بچه ها خيلي خيلي زياد ميفهمن مثلا وقتي ميخواي بري حمام قبلش بهش بگو ميرم حمام اما زودي برميگردم تايم حمامت و نزار وقتي خوابه بزار به دور بودن هاي كوتاه مدت بهت عادت كنه من چون استقلال مالي رو دوست دارم و خارج از اون اگه كار نكنم افسرده ميشم چون بي نهايت كار خارج از خونه را دوست دارم شمام اگه همچين حسي رو داري تا دوسه ماه فرصت داري به نبودنت عادتش بده اولش براي هردوتون سخته اما عادت ميكنيد
مامان لي لي
6 آبان 92 15:46
ببخشيد تورو خدا اگه دخالت كردم
اما من همين راه و پيش گرفتم مطمئنن ما كار كه ميكنيم از لحظ مالي رفاه فرزندانمون بيشتر ميشه و....
وقتي اوا ديد بعد از خداحافظي دوباره بعده چند ساعت حضور من و داره كمتر اذيت ميكنه سعي ميكنم مواقعي از خونه بيرون برم براي شركت كه بيدار باشه



نه این چه حرفیه . ممنون که راهنماییم کردید . باورتون میشه عسل تازه 2 ماهش شده بود مجبور شدم برای کار اداری 6 ساعت برم شهر دیگه و برگردم توی اون 6 ساعت اصلا شیر نخورده بود وقتی هم که من برگشتم تا 8 شب شیر نخورد و قهر کرده بود به طوریکه قندش افتاده بود و بیهوش شد. واقعا نمی دونم چکارش کنم؟؟؟؟
sahar
7 آبان 92 22:24
عزیزم مرسی که بعد از چند وقت به وبلاگم سرزدی
خیلی خوشگلن خودش و هدیه هاش . خدا حفظش کنه . من هنوز مامان نشدم اما اگه یه روزی مامان شدم حتما نوشته هاتو درک خواهم کرد و استفاده میکنم . عسل جون تقریبا با پسر همسایه ما که دوست خوبمه به دنیا اومده و بامحمدصادق کوچولو هم سن هستن . خیلی شیرینن ادم هوس میکنه بچه دار شه !


منم ازت ممنونم از وبلاگ عسل دیدن کردید . عزیزم من از خواننده ها همیشگی وبلاگت هستم . به امید روزای قشنگتر
مامان لي لي
8 آبان 92 2:17
بووووووووس به عسل نازم و مامان مهربونش😘


ممنون مامان گل .
مامان لي لي
8 آبان 92 16:11
مرسي مهربونم كه مارو قابل ميدوني و تنهامون نميزاري
ببببببوس به عسل نازم ايشالله خدا حفظش كنه برات😘😘😘[h

ممنون عزیزم شما هم همیشه به ما لطف داری . آوش جونو ببوس
مامان لي لي
8 آبان 92 23:31
سلام به عسل جون عزيزم و مامان بي نظيرش
ما اومديم براي عرض أدب گفتيم يه كامنت هم بزاريم كه بدونين به ياد شما مامان مهربون و دخمل گلش هستيم
ببوس لطفا عسل جيگروووووو😘😘😘


مرسی مهربونم بوس برای آوا جونی