خاطره یک روز قشنگ 14-5-1392
عزیز دلم بعد از مدتها اومدم تا از روز تولدت برات بگم . همونطور که گفته بودم من چند روز بود که استراحت مطلق شده بودم و خونه مامان جون بودم . روز یکشنبه 13 مرداد حالم زیاد جالب نبود البته نمی دونستم دلیلش چیه و مسلما تا زمان به دنیا اومدنت خیلی وقت داشتیم . خلاصه اون روز خیلی بهونه گیر شده بودم و از بابات خواستم تا بیاد و بریم بیرون اما بابات به خاطر اینکه می خواست فردا صبحش بره سر کار و سحر هم می خواست بیدار بشه نیومد و زود خوابیده . من هم که مثل شبای گذشته توی خونه شب گردی می کردم ساعت سه نصف شب حس کردم کمی آبریزش دارم اما اهمیت ندادم و شروع کردم به آب خوردن ، آخه دکتر گفته بود باید مایعات زیاد بخورم خلاصه اون شب چندین بار این وضعیت تکرار شد...
نویسنده :
مامان
14:00