بدون عنوان
خانوم گل سلام
الان که دارم این مطلبو برات می نویسم شما فکر کنم تو خواب ناز تشریف داری چون اصلا تکون نمی خوری . فدات شم دوروز پیش بالاخره تونستم سکسکه هاتو بفهمم . قربون اون سکسکه کردنت بشم که وقتی به مامان جون گفتم کلی ذوق کرد و قربون صدقت رفت .
روز سه شنبه اول مرداد نوبت سونوگرافی داشتم و از قبل مشخص کرده بودم که اجازه بده بابایی هم بیاد داخل تا هم ضربان شما رو بشنوه و هم شما رو ببینه ولی متاسفانه انقدر سونو شلوغ بود و دونفر دونفر می فرستادن داخل ، اجازه ندادن بابایی بیاد داخل و اون موقع قیافه من و بابایی خلاصه رفتم داخل و روی تخت خوابیدم و با اولین کلمه دکتر انگار که یک سطل آب سرد روی سرم خالی کردن وضعیت جنین بریچ
وای مامانی کلی غصه خوردم چون من خیلی برای زایمان طبیعی برنامه ریزی کرده بودم و با این شرایط شما امکان زایمان طبیعی نبود . اما یه چیزی که منو خیلی خوشحال کرد وزن شما بود با وجود اینکه مامانی به خاطر دیابتش زیاد وزن اضافه نکرده ولی شما ماشالله وزنت خوب بود توی هفته 33 و 4 روزگی وزنت 2250 بود . انشالله از این به بعد هم خوب وزن بگیری .
و یه خبر دیگه اینکه خاله جونت و خونوادش دیشب رسیدن ایران اما هنوز از تهران نیومدن و ما همچنان منتظر دیدن روی ماهشون هستیم . اینطور که معلومه فردا صبح زود راه می افتادن که بیان خونه . واقعا از این موضوع خیلی خوشحالم چون واقعا دیگه تحمل دوریشون رو ندارم .
امروز هم برای بررسی وضعیت قندم رفته بودم پیش دکتر دیابتم و متاسفانه بخاطر اینکه قندم پایین نیومده بود دوز انسولین رو برام زیاد کرد و دومین شوک رو به من وارد کرد و گفت که به خاطر تزریق انسولین چهار هفته دیگه ختم حاملگی می شه و باید جنین دو هفته زودتر به دنیا بیاد .
مامان جان خیلی دوست دارم زودتر به دنیا بیای ولی سلامت شما از هر چیزی واجب تره . می ترسم برای به دنیا اومدنت عجله بکنن و شما خوب رشد نکنی . حالا روز دوشنبه باید برم پیش دکتر خودم و ببینم دکتر چی میگه انشالله هر چی خیره همون پیش بیاد .
ولی عزیزم از اینکه 4 هفته دیگه شما می خواید بیاید تو بغلم واقعا هیجان زده ام هر چند که خیلی اضطراب دارم و هنوز هیچ کاری نکردم حتی درست و حسابی وسایل اتاقتو نچیدم و یه عالمه خرید دارم که هنوز انجام ندادم .