دوماهگی
امروز می خوام در مورد واکسن دو ماهگیت بگم خانم گل . ماشالله این چند وقت انقدر شیرین شدی که من اصلا وقت نمی کنم به هیچ کاری برسم حتی یه غذای گرم هم نمی تونم بخورم عزیزم . برای همین انقدر دیر وبلاگتو دارم به روز می کنم . الان که دارم می نویسم شما بعد از بازی کردن با خودت خوابت برد البته هرازگاهی سر و صدات بلند میشه و نمی ذاری که من کاری بکنم
عزیزم برای واکسن دو ماهگیت روز دوشنبه 15 مهر رفتیم درمانگاه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتن . قدت 55 سانت وزنت 4200 گرم و دور سرت 37 سانت . عزیزم کلی مامانی رو دعوا کردن و گفتن که خیلی وزنت کمه . عزیزم مامانی هم از اون روز تا حالا خیلی غصه می خوره که چرا شما انقدر کوچولویی
بعد از اون بابایی شما رو خوابوند روی تخت تا برات واکسن بزنن قربونت برم که خواب بودی و با گریه و جیغ بیدار شدی ولی یه کم که گذشت بازم سریع خوابت برد و اومدیم خونه تا ظهر خوب بودی ولی از ساعت 2 دردت شروع شدی و چنان گریه می کردی که منم گریه افتادم . دیگه شروع کردم بهت قطره استامینوفن دادم تا شب بی حال بی حال بودی و خبری از تب نبود . ولی عزیزم نصف شب دیدم داری ناله می کنی بیدار شدم دیدم داغی وقتی تب سنج گذاشتم دیدم یک درجه تب داری سریع دستمال روی صورتت و پاهات گذاشتم دیدم تبت اومد پایین و خداروشکر تا صبح هر دوتامون راحت خوابیدیم .
از طرفی هم چون بابایی باید می رفت دانشگاه عزیزم ماهگرد دوماهگیتو با چند روز تاخیر برات گرفتیم
و اما عکس های دوماهگیت گلم :
عسل و عروسکاش
قربون اون خنده های قشنگت برم مامانی ... بخدا عشقی عشق
زیبای خفته من
دیروز هم رفتیم خونه عزیزت تا گوشتو سوراخ کنه . قربونت برم که انقدر خانم بودی و اصلا گریه نکردی.
این روزا کلی با مامانی و بابایی حرف می زنی و درد دل می کنی گلم . و من فقط خدا رو بخاطر این موهبتش شکر می کنم و از نظر من تو جبران تمام نداشته های منی عشقم.