سفیدبرفی و یک کوتوله
دیروز خیلی ناراحت گم شدن حلقم بودم و خیلی بی حوصله ام شده بودم برای همین عسلو گذاشتم پیش باباش و بعد از مدتها با خاله الهام دوستم رفتیم بیرون . رفت و برگشتمون یک ساعت بیشتر طول نکشید ولی کمیت مهم نیست بلکه کیفیته که اهمیت داره . چون توی همین یک ساعت کلی خرید کردیم و حسابی دلمون باز شد . من یک پالتو خریدم به همراه تعدادی لوازم آرایش و خاله الهام هم فقط وسایل آرایشی خرید. تو راه برگشت دلم نیومد دست خالی برم خونه برای عسل هم یه عروسک خریدم .
خلاصه وقتی اومدم خونه بازم یاد حلقم افتادم و حسابی خلقم گرفته شد و عسل خانم هم از همیشه بیشتر ادیت کرد و اصلا یک دقیقه هم نخوابید و تا ساعت 2 نصفه شب منو توی وبگردی همراهی کرد و جالب بود یا لب تابو نگاه می کرد و یا با من حرف می زد ولی تا دوربینو می دید زل می زد توی دوربینو جدی نگاه می کرد .
امروز هم صبح به نسبت روزای قبل زود بیدار شدم ناهارو آماده کردم کلی لباس ریختم ماشین لباسای عسل روهم توی مینی واش ریختم تا شسته بشه و بعد دیدم عسلی خوابه برای همین رفتم حمام تا دوش بگیرم وقتی بیرون اومدم دیدم عسلی بیدار شده لباساشو آماده کردم و عسل رو هم حمام کردم وقتی بیرون اومدیم بابایی هم اومد و ناهار خوردیم بعد بابای عسل باز می خواست بره سرکار از اونجایی که من و عسل تنها بودیم و من می خواستم کمی متحول بشم تا از این افسردگی بیرون بیام به الهام دوستم زنگ زدم و بهش گفتم میام خونتون خلاصه سریع آماده شدم و وقتی داشتم توی کیف لوازم آرایشم دنبال ضدآفتابم می گشتم به طور ناگهانی ساعتمو حلقمو دیدم که توی کیف بود خلاصه به این نتیجه رسیدم که متحول شدن باعث پیدا شدن اشیا گمشده می باشد. بعد از اطلاع رسانی پیدا شدن حلقم آژانس گرفتم و با عسلی رفتیم مهمونی . این هم عکسای قبل و بعد از مهمونی.
بریم ادامه مطلب...
سفیدبرفی مامان.
سفیدبرفی و یک کوتوله.
ماهان پسر خاله الهام که به دلیل مسایل امنیتی نمی شد با عسل عکس بگیره.
فدای خنده نازت که سرت گرم بود با عروسکا و به دوربین نگاه نمی کردی.