سه ماهگی
بعد از چند روز اومدیم خونه خودمون . هفته گذشته بابایی رفته بود دانشگاه ، من و شما هم رفته بودیم خونه مامان جون . اول از شروع سه ماهگیت بگم که خیلی ناراحت کننده بود . آخه خانم گل وقتی شما رو برای چکاپ ماهانه بردیم دکتر بعد از وزن کردنت دکتر گفت وزنت 4800 گرمه من و بابایی خیلی ناراحت شدیم . آخه عزیز دلم شما چرا خوب شیر نمی خوری که وزنت بالا بیاد. قدت هم 56 سانت شده بود . خلاصه آقای دکتر شما رو از هر نظر بررسی کرد و گفت به غیر از وزنت همه چیزت عالیه . و اما یک مورد دیگه بعد از معاینه گفت که دندونات بزودی درمیاد . بعد ازمعاینه هم برات شربت نیوزینک گرفت و گفت برای رشد و اشتها مناسبه. از اون روز تا حالا از اون شربت بهت می دیم خدا رو شکر اشتهات بهتر شده. و اینکه شما قراره یک ماه زودتر غذا خوردن رو شروع کنید.
و اما این ماه بخاطر ماه محرم برات ماهگرد نگرفتیم انشالله ماههای بعد جبران می کنیم .
ولی از شیرین کاری های این روزات بگم عزیزم
اول از همه اینکه توجهت کاملا به اطراف هست هرکی از کنارت رد میشه با نگاهت اونو دنبال می کنی تا اینکه از دیدت خارج بشه . جغجغتو دوست داری و حتی تلاش می کنی که بگیریش. وقتی صدات می کنیم بعد از کمی مکث به طرف صدا بر می گردی . از شیطونیات بگم عزیزم که خیلی خجالتی هستی از پدرجونت خجالت می کشیدی و وقتی می دیدیش با یه نگاه قشنگ و خوردنی سرتو پایین می انداختی . آدمایی رو که کم می بینی باهاشون غریبی می کنی و لوسی گریه می کنی. از خنده هات دیگه نمی گم که دل همه رو برده .
و یه مطلب دیگه اینکه بالاخره با لباسای سایز 1 هم خداحافظی کردی و از این به بعد لباسای سایز 2 و گاهی سایز 3 باید بپوشی.
روز جمعه هم با هم رفتیم مراسم شیرخوارگان حسینی ولی بعدش پشیمون شدم آخه همه جور آدمی اونجا بود و من ترسیدم نکنه خدای ناکرده شما مریض بشید. بعد از اون رفتیم خونه خاله زهرا و بعد از شام هم برگشتیم خونه مامان جون . محمدسبحان یه عروسک سگ داره که شما خیلی بهش علاقه نشون دادی فدات شم صورتتو بهش می مالیدی و براش حرف می زدی .
عکساتو توی ادامه مطلب می ذارم .
عسل و خریدای پاییزیش.
وقتی بابایی تصمیم می گیره عسلو بخوابونه.
و در نهایت ، مامانی عکس نگیر بابا رو تازه خوابوندم
اولین کالسکه سواری عسل بانو .
اولین بار که عسل خانم جغجغشو گرفت.
عسل و عروسک محمدسبحان .