این چند روز
این روزا حسابی سرمون شلوغ بود روز چهارشنبه عروسی خواهر زنعموت دعوت بودیم و شما مثل همیشه خیلی خانم بودی فقط موقعی که چراغ ها رو خاموش می کردن و رقص نور بود یکمی اذیت می شدم خانم گلم . اون روز اول بردمت حموم و لباس خوشگل پوشیدی و راه افتادیم به سمت عروسی خانم گلم.
عزیز دلم روز پنجشنبه صبح که از خواب بیدار شدم دیدم نخی که توی گوش چپت بود از گوشت دراومده بود برای همین مجبور شدم گوشواره هاتو بپوشم گوشت خوشگلم .
این گوشواره ها رو پدرجون قبل از اینکه شما به دنیا بیای برات خریده بود .
بعد از ظهر هم با هم رفتیم خونه دخترعمه مامانی که یه مهمونی زنونه بود خانمم شما هم اونجا کلی غریبی کردی و کلی گریه کردی عزیزم.
روز جمعه هم خودمون مهمون داشتیم عمو هات و آقا جونتو و عموی بابات مهمونمون بودن و شما باز هم کلی گریه کردی عزیزم انگار که فقط مامان و بابا رو می شناسی و با بقیه غریبی می کنی فدات شم . عزیز دلم این روزا خیلی شیرین شدی وقتی سرحالی کلی برامون می خندی و حظ می کنی قربون اون خنده های بی دندونت برم .
اینم چندتا عکس جامونده :
این عکس 9 ساعت بعد از تولدته که عمو مهرداد با گوشی خودش انداخته.
عروسی پسر عموی بابایی فقط 24 روزته گلم.