عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

4 ماهگی

1392/9/18 21:26
نویسنده : مامان
358 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره می نویسم نیشخند

عسل گلم روز پنج شنبه 92/9/14 شما 4 ماهت تموم شد و وارد 5 ماهگی شدی خانمی. اما من بخاطر چند دلیل واکسنتو با مشورت دکترت روز 4شنبه یعنی یک روز قبل زدم . اون روز پدرجون من و شما رو برد مرکز بهداشت تا برای شما واکسن بزنم . اول قدر و وزنتو اندازه گرفتن و گفتن خدا رو شکر همه چیزت خوبه. وزنت 5800 گرم و قدتم 62 سانت . ماشالله به دختر بلند قد و ظریف مامانی . بعدش برات واکسن زدن و قطره توی دهنت ریختن و شما بعد از واکسن زدن بیشتر بخاطر لباس پوشیدن گریه کردی و همه کارمندا با تعجب نگاهت می کردن و می گفتن این همه صدا مال این دختر کوچولویه و شما گریه من خجالت و کارمندای بهداشت تعجب.

خلاصه وقتی اومدم خونه به شما قطره استامینوفن دادم و شما رو به توصیه خاله سیمین حمام بردم و دیدم که خدا رو شکر اصلا تب نکردی فقط یکمی بی حال شدی و کمی هم بدنت گرم بود ولی تب نداشتی و نصف شب هم برای اولین بار برای مامان قهقهه زدی به طوری که مامان جون و پدرجون رو هم از خواب بیدار کردی و اونها هم با ما می خندیدن .

روز پنج شنبه هم یه کیک کوچولو برات درست کردم و بدون بابایی برات ماهگرد گرفتیم ولی عزیزم شب اصلا نخوابیدی چون بارون و رعد و برق بود شما با صدای رعد و برق با جیغ از خواب می پریدی و تا خود صبح نه خودت خوابیدی و نه مامان.

بدیش این بود که مامانی باید صبح ساعت 5.5 همراه همکاراش می رفت مرکز استان برای شرکت در کلاسهای ضمن خدمت . با هزار زحمت شما رو خوابوندم و سپردمت به مامان جون و رفتم تا ساعت 7 غروب که برگشتم خدا می دونه از دوریت چی کشیدم عزیزم . مامان جون و خاله هات خیلی ازت راضی بودن و می گفتن دختر خوبی بودی فقط اصلا بهشون اجازه نمی دادی تو رو زمین بذارن نیشخند و دیگه اینکه خیلی کم شیر خورده بودی الهی مامان بمیره عزیزم که گرسنه موندی.

روز شنبه عصر هم برگشتیم خونه خودمون و اومدم وبلاگتو آپ کنم که دیدم برای آوای کوچولو چه اتفاقی افتاده و واقعا دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت ولی الان خدا رو شکر آواکوچولو سالم برگشته پیش مامان و باباش .

دیروز هم مثل یکشنبه های قبل بابایی از صبح تا غروب سر کار بود و من و شما تنها بودیم ولی خاله الهام و ماهان کوچولو اومدن پیشمون و من و شما رو از تنهایی درآوردن وقتی رفتن  خاله زهرا هم برای دیدن شما اومد خونمون و کلی خوشحالمون کرد وقتی خاله زهرا می خواست بره عمو مهردادت هم اومد خونمون که شام بمونه پیش ما (آخه عزیز و آقاجونت رفتن کربلا و عموت توی خونه تنهاس) خلاصه دیروز کلی برامون مهمون اومد و ما اصلا تنها نموندیم لبخند

امروز که از خواب بیدار شدم خیلی حالم بد بود و گلوم هم کلی درد می کرد شما هم مدام بی قراری می کردی بابایی هم که از سر کار برگشت رفته بود دکتر خلاصه الان من و بابایی مریضیم و شما هم کمی بی حالی ولی فکر کنم خدا رو شکر مریض نشدی فقط چون شیر خودمو می خوری و منم دارم دارو می خورم شما بی حال شدی عزیزم.

 حالا بریم چندتا عکس توی ادامه مطلب ببینیم .

عسل قبل از واکسن زدن.

عسل بعد از واکسن زدن.نیشخند

دخترم دیگه بعد از غلت زدن میتونه دستاشو از زیر شکمش بیرون بیاره .

خوابیدن (به مسافت طی شده در خواب دقت کنید)

اینم عکسای امروز که بچم بی حاله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مهتاب
18 آذر 92 23:56
مامان
پاسخ
مامان فاطمه
19 آذر 92 11:06
سلام سلام ما اومدیم صاحب خونه هستی؟ ماشالله عسل جونی بزرگ شده چه ذوقی داره وقتی کارای جدید میکنن راستی چی کار کردی که عسل به رشد نرمال رسید؟ این دفعه فاطمه نیم کیلو کم داشت و من خیلی نگرانم
مامان
پاسخ
خوش اومدین .
مامان آیدا
19 آذر 92 14:51
عزیزم بااون مدل خوابیدنت دخملی منم همیشه سه متر اون ورتراز جایی که میخوابونمش میره به خاطر همین روی تختش میترسم بخوابونمش
مامان
پاسخ
تازه از اول هم نمی تونستم عسلو بذارم توی گهوارش چون کاملا یک گوشه می خوابید و من می ترسیدم گهوارش کج بشه و بیفته
مامان لي لي
21 آذر 92 4:36
خدايا!سرده اين پايين، ازاون بالا تماشاکن، اگه ميشه فقط گاهی بيا دست منو "ها"کن! خداياسرده اين پايين،ببين دستامو ميلرزه،ديگه حتی همه دنيا به اين دوری نمی ارزه!کسی اينجانمیبينه، که دنيازيرچشماته، يه عمريادمون رفته، زمين دارمکافاته! خدايا!وقته برگشتن، يه کم بامن مداراکن، شنيدم گرمه آغوشت، اگه ميشه منم جاکن؟!
مامان لي لي
21 آذر 92 5:41
فداي تو با دمر شدنت عزيزم.... خاله تو خواب خيز ور ميداري؟؟؟؟؟ ماماني حلال دلت اوايي رو هر دقيقه بايد از يه جا ورش دارم تو خواب بچم فرش و متر ميكنه
مامان
پاسخ
فداشون بشم که همه چیزشون شیرین و خواستنیه
مامی آنا
26 آذر 92 6:04
عزیزم چه با نمک خوابیده.نازی ببین با اون حال با کیکش هم عکس انداخته.مامانی از طرف من حسابی ببوسش
مامان
پاسخ
بچم بی حال واکسنشه .
مهین
27 آذر 92 16:42
4 ماهگیت مبارک عزیزم