بدون عنوان
بعد از چند روز از خونه مامان جون برگشتم و اول اومدم وبلاگتو نگاه کنم و دیدم دوستان چقدر به ما محبت دارن از همشون بابت محبتاشون ممنونم . چون بابای عسل آخر هفته ها میره دانشگاه من و عسل هم میریم خونه مامانم و چون اونجا اینترنت نداره بنابراین نمی تونم وب عسلو آپ کنم . طبق معمول اول اومدم سری به وبلاگ دوستان بزنم بعد ماجراهای این چند روزو بنویسم که متاسفانه وقتی وبلاگ آوای عزیز رو دیدم و اتفاقی که براش افتاده رو خوندم واقعا انرژیم از بین رفت . اینم آوای عزیز لطفا برای سلامتیش دعا کنید . به زودی میام و از این چند روز می نویسم . ...
نویسنده :
مامان
17:32
سفیدبرفی و یک کوتوله
دیروز خیلی ناراحت گم شدن حلقم بودم و خیلی بی حوصله ام شده بودم برای همین عسلو گذاشتم پیش باباش و بعد از مدتها با خاله الهام دوستم رفتیم بیرون . رفت و برگشتمون یک ساعت بیشتر طول نکشید ولی کمیت مهم نیست بلکه کیفیته که اهمیت داره . چون توی همین یک ساعت کلی خرید کردیم و حسابی دلمون باز شد . من یک پالتو خریدم به همراه تعدادی لوازم آرایش و خاله الهام هم فقط وسایل آرایشی خرید. تو راه برگشت دلم نیومد دست خالی برم خونه برای عسل هم یه عروسک خریدم . خلاصه وقتی اومدم خونه بازم یاد حلقم افتادم و حسابی خلقم گرفته شد و عسل خانم هم از همیشه بیشتر ادیت کرد و اصلا یک دقیقه هم نخوابید و تا ساعت 2 نصفه شب منو توی وبگردی همراهی کرد و جالب بود یا لب ت...
نویسنده :
مامان
21:21
همه جوری
یه چند وقتی هربار که می خواستم وبلاگتو به روز کنم حس و حالشو نداشتم و اصلا دستم نمی رفت که برات بنویسم . این روزا ماشالله خیلی شیرین شدی و علاوه بر صداهای قبلی جیغ هم به صداهات اضافه شده و اگه بهت اهمیت ندیم حتما با صدای بلند جیغ می کشی . هر روز صبح که بیدار می شی تا بهت سلام می کنم با یه ناز قشنگی به مامان می خندی و انگار که تو هم به من سلام می کنی . دو الی سه بار تونستی غلت بزنی و به شکم برگردی ولی زیاد این کارو انجام نمی دی و اینکه دیگه کامل می تونی اشیا رو دستت بگیری . سایز پوشکت شده 4تا9 کیلو یعنی سایز 3 و این یعنی اینکه خدا رو شکر داری بزرگ می شی . هفته آینده هم نوبت بهداشت و واکسنت و یعنی اینکه جنابعالی 4 ماهت تموم میشه و داری کم کم ب...
نویسنده :
مامان
15:19
هفته کتاب
.هفته کتاب و روز کتابدار مبارک . این هفته رو به همه کتابدارای عزیزی که هیچ وقت نامی ازشون برده نمیشه ولی زحمت زیادی برای جوانان می کشند تبریک میگم . از حق نگذریم کتابداری توی جامعه ما یکی از مشاغلی هست که خیلی مظلوم واقع شده و متاسفانه مردم اطلاعات کمی در این باره دارند . مثلا از کتابدارها می پرسن شما دیپلم دارید؟؟؟؟ در حالیکه همه کتابدارها تحصیلات عالی در حد کارشناسی ارشد و دکترا دارند ولی متاسفانه بدلیل عدم آگاهی ، مردم چنین تفکراتی نسبت به این حرفه دارند. از طرفی نیز این شغل جز کم درآمدترین مشاغل هست و درواقع کتابدارهای عزیز نباید به عنوان حرفه به کارشون نگاه کنن بلکه باید مثل یک تفریح مورد عل...
نویسنده :
مامان
12:56
سه ماهگی
بعد از چند روز اومدیم خونه خودمون . هفته گذشته بابایی رفته بود دانشگاه ، من و شما هم رفته بودیم خونه مامان جون . اول از شروع سه ماهگیت بگم که خیلی ناراحت کننده بود . آخه خانم گل وقتی شما رو برای چکاپ ماهانه بردیم دکتر بعد از وزن کردنت دکتر گفت وزنت 4800 گرمه من و بابایی خیلی ناراحت شدیم . آخه عزیز دلم شما چرا خوب شیر نمی خوری که وزنت بالا بیاد. قدت هم 56 سانت شده بود . خلاصه آقای دکتر شما رو از هر نظر بررسی کرد و گفت به غیر از وزنت همه چیزت عالیه . و اما یک مورد دیگه بعد از معاینه گفت که دندونات بزودی درمیاد . بعد ازمعاینه هم برات شربت نیوزینک گرفت و گفت برای رشد و اشتها مناسبه. از اون روز تا حالا از اون شربت بهت می دیم خدا رو شکر اش...
نویسنده :
مامان
13:25
شکیبا کوچولو
دیروز بعد از اذان مغرب وقتی هوا کاملا تاریک شده بود شکیبا کوچولو با مامانش و یکی از دوستان خونوادگیشون از یک مراسم بر می گشتن که شکیبا دچار یه حادثه وحشتناک شد و جلو چشم مامانش توی یک چاه که نتیجه ساخت و سازهای ساختمانی بود سقوط می کنه . ارتفاع چاه بین 1 تا 3 متر بوده و شکیبا دقیقا قسمت عمیق چاه افتاده متاسفانه از ناحیه دست راست دچار آسیب شده و استخوان آرنجش کاملا شکسته و بیرون زده . امروز تحت عمل جراحی قرار گرفته و همه امیدوارن که دست شکیبا باز هم مثل قبل بشه . از همتون می خوام که برای دختر کوچولوی ما دعا کنید و اینکه این مطلب رو توی وبلاگ هاتون منتشر کنید به امید اینکه دیگه هیچ کوچولویی بخاطر سهل انگاری و خودخواهی ما دچار حادثه نشه . مسلم...
نویسنده :
مامان
13:06
غیبت
یه چند روزی نیستیم ولی با عکسای جدید برمی گردیم. ...
نویسنده :
مامان
15:26